loading...

ایلاج

مثل فرورفتن شب در روز و برآمدن آفتاب. مثل ناپدید شدن روز در شب و ظهور مهتاب ...

بازدید : 382
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 17:38

به الف می‌گم بیا و برای بالا بردن حس همکاری و کار گروهی تو خونه ظرف‌های ناهارو تو بشور. می‌پرسه خسته شدی؟ می‌گم چهارتا تیکه ظرف خستگی نداره انصافاً ولی حس همکاری و کمک گرفتن خیلی خوبه.

بخش ۱۹ کتاب دائودِجینگ 
برچسب ها
بازدید : 268
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 20:39

از بین راه‌های رد کردن حکم‌ها و ادعاها، مثال نقض رو خیلی دوست داشتم. راحت بود. یه عینک ته استکانی می‌زدیم به چشممون و دنبال یه عددی می‌گشتیم که آبش با فرضیه تو یه جوی نره و خلاص! نه توضیحی لازم بود و نه جر و بحثی در می‌گرفت. مثال نقض حرف آخر رو می‌زد.

شرکت فنی مهندسی چیست؟ روش ثبت شرکت مهندسی
بازدید : 269
يکشنبه 24 آبان 1399 زمان : 23:38

فیلم ویل‌هانتینگِ نابغه رو چند سال پیش دیده بودم. این هفته مربیم بهم توصیه کرد که دوباره ببینمش. هروقت کتاب یا فیلمی‌رو برای خوندن و دیدن بهم معرفی می‌کنه، اصرار دارم بهش بفهمونم که قبلاً دیدمش. قبلاً خوندمش. که بگم بلدم خودم. می‌دونم. اما اون زیاد اهمیتی به جوابم نداد و به‌جاش با آرامش تکرار کرد: دوباره ببین. می‌خواستم باز ابراز فضل و ادب کنم اما نفس عمیقی کشیدم و به خودم گفتم واقعاً چه اهمیتی داره چیزی رو خونده باشم یا دیده باشم، اما نفهمیده باشم؟ یا دست کم اون‌قدر سطحی ازش عبور کرده باشم که حتی جزئیات مهمش یادم نیاد. این کار درست مثل انبار کردنِ یه مشت خرت و پرت به درد نخور تو زیرزمین خونه‌ست. یک عالمه سیم و پریز و وسیله‌های شکسته و گردوخاک خورده، فقط به این امید که یه روزی یه جایی به کارِمون بیاد. اما اون روز معمولاً نمی‌رسه. چون ما اصلاً یادمون نیست لابه‌لای اون همه خرت‌وپرت چی داشتیم اصلا که سرِ بزنگاه ازش استفاده کنیم!

چیپ های اپل سیلیکون M1 گرافیک های اکسترنال eGPU را حمایت نمی کنند
بازدید : 400
شنبه 23 آبان 1399 زمان : 5:37

حالا می‌فهمم چرا وِرتر رو خوب درک می‌کنم. وِرتر خیلی شبیه منه. خیلی. مرد جوانی که به جای پختگی، یه نوجوانِ پرشور رو در درونش حمل می‌کنه، با احساساتی که هر لحظه بالا و پایین می‌شن. تو صدم ثانیه به این نتیجه می‌رسه که نامزدِ معشوقش مرد شریفیه و تو ثانیه‌ی بعدی برای دوستش می‌نویسه که از این مرد متنفره! یک آن تصمیم می‌گیره واقعیت‌هارو بپذیره و به زندگی و روند طبیعیش احترام بذاره، و چند لحظه بعد قلبش از شدت غم منفجر می‌شه و باروبندیلش رو می‌بنده و از شهر محل اقامتش به کلی عزیمت می‌کنه! وِرتر ظاهر معقول و باثباتی داره. توی رفتار بیرونیش یه خط صاف و به‌قاعده کشیده‌ن اما قلبش پر از منحنی‌های پیچ در پیچه. شاید به ورتر هم مثل من گفته بودن تو بچه‌ی خوبی هستی. خوب باش. خوب و دوست‌داشتنی. شاید وِرتر هم مثل من مجبور شده بود احساسات واقعیش رو پنهان کنه و خودش باهاشون سروکله بزنه.

نحوه اندازه گیری رادیاتور پنلی برای اتاق ها
بازدید : 356
شنبه 23 آبان 1399 زمان : 5:37

این‌طور نیست که بگم خاله رو بعد از پروازش شناختم. خاله از اون زن‌هایی بود که امضای خیلی از چیزهارو به اسم خودش ثبت کرده بود و یکی از امضاهاش که کم‌کم داره امضای من هم میشه گیاه سبز و خوش‌عطر نعناعه. حتی بچه‌های کلاس زبان هم می‌دونن که من همیشه با خودم قرص نعناع دارم و از ترکیبش با هر چیزی، لذت می‌برم.

من و وِرتر - دو
بازدید : 267
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 22:38

حدوداً نُه سالم بود. عمو کوچیکه اومد دو تا قلاب برام جوش داد به‌ لبه‌ی سقف پارکینگ، جایی که حیاط شروع می‌شد. یه تور بستکبال و یه زنجیر هم گیر داد به قلاب‌ها و حیاطِ بهشتیِ بچگی‌های من رو تبدیل کرد به یه مرکز تفریحی تمام و کمال! البته هیچ‌وقت روم نشد به بابا و عمو اعتراف کنم که همون طناب‌هایی که دمِ در خونه‌ها می‌بستیم و موقع تاب‌خوردن، اضطرابِ پوسیدنشون رو داشتیم، بیشتر از این تابِ اختصاصی شاهانه کیف می‌داد. با این‌حال همون نقطه از حیاط، شد محل غور و تفکرِ یه دختربچه‌ی آروم که دنیارو زیادی جدی می‌گرفت.

چوب خط پدر برای آزادی پسر
بازدید : 777
يکشنبه 17 آبان 1399 زمان : 7:37

دو سالش که بود، یک شب بی‌خوابی به سرش زده بود و با چشماش که مثل دو تا مروارید گِردالی تو تاریکی برق می‌زد زل زد به مامانش. مامانش هم دوربین گوشی رو گرفت سمتش و گفت: بگو عمه. اونم با صدای قشنگش تکرار کرد عمه.

چرا انقد خوبم با این ترانه؟!
بازدید : 370
جمعه 15 آبان 1399 زمان : 17:38

مشق این هفته مطالعه‌ی یک عالمه جزوه و یادداشت درباره‌ی برخوردهای فرهنگی، رابطه‌ی زبان با فرهنگ و فازهای مختلف زندگی یک مهاجر به خصوص در سوئده، درباره‌ی تعصب‌ها و عینک‌های ذهن. درباره‌ی شوک برگشتن به سرزمین مادری و مواجه شدن با این مسئله که تمام تلاش‌ها و دانسته‌هات در کشور خارجی، فقط برای زندگی در همون محیطه و وقتی برمی‌گردی، آدم‌ها علاقه‌ (و در واقع نیازی) به دانسته‌های جدید تو درباره‌ی محیط جدید زندگیت ندارند. اما جالب‌تر از همه برای من منشوری به اسم "قانون یانته" (Jantelagen) هست که برای اولین بار در سال 1933 در رمانی از یک نویسنده‌ که اصالتاً مال دانمارکه نوشته شد و کم‌کم تو کشورهای حوزه‌ی اسکاندیناوی، به خصوص سوئد، مرجعِ منتقدانِ فردگرایی شد. طوری که خیلی از آدم‌ها با این‌که اون رمان رو نخونده‌ن، با قانون یانته آشنا هستند.

تجربه های ازدواج تون رو بگید
برچسب ها قانون یانته ,
بازدید : 244
چهارشنبه 13 آبان 1399 زمان : 4:38

همون اولا که اومده بودم سوئد، یکی از بزرگ‌ترین دغدغه‌هام این بود که هرچقدر تلاش می‌کنم، خونه‌مون خونه نمی‌شه. دلم پر می‌زد واسه این‌که مثل قبل خونه‌ی مامان خودم یا مامان و بابای الف باشیم و از گرمای لذت‌بخشی که تو در و دیوارها موج می‌زد، لذت ببریم. اون وقت‌ها فکر می‌کردم حسی که به اون خونه‌ها داشته‌م، به‌خاطر آدم‌هاییه که توش زندگی می‌کردن. آدم‌هایی که مستقیم و غیرمستقیم با من رابطه‌ی خونی داشتن و ما در کنارشون عضوی از خانواده بودیم. مدام سعی می‌کردم به ضرب‌المثلی که چند سال پیش یه دوست مراکشی برام گفته بود چنگ بندازم و خودم رو از حس بی‌خانمانی نجات بدم: خونه‌ی آدم جاییه که قلبش اون‌جاست. اما آخه قلبم هم هزار پاره بود و هر پاره‌ش به یه طرف می‌کشید ... گرمای خونه با عطر دمنوش و بوی کیک خونگی و غذاها هم پخش نمی‌شد. به خودم می‌گفتم لابد به خاطر رنگ و آبه. یه کمی‌دور و برم رو زلم زیمبو می‌چسبوندم. شاید هم چون وسایل مال خودمون نیست. شاید به‌خاطر نبودن فرشای خوش آب و رنگ ایرانه. شاید چون قفسه‌ی کتاب‌هام نیست. لابد به‌خاطر نورپردازی بی‌جونِ خونه‌های این‌جاست، یا از سرما و تاریکی یا به‌خاطر نبودن دوست. شمع می‌خریدم. لباس گرم می‌پوشیدم. با عطرها و رنگا بازی می‌کردم، اما باز چشم‌هام رو که می‌بستم، سُر می‌خوردم زیر پتویی که عصرها مامان روم مینداخت. خونه‌ی مامان هم کم‌وسیله و خلوت بود، پس چرا این حس خالی رو نداشت؟ به‌خاطر مامان بود؟ حتماً!

ضرورت استفاده از روغن موتور API SN Plus برای محافظت موتورهای توربوشارژ تزریق مستقیم (TGDI) در برابر
برچسب ها
بازدید : 395
دوشنبه 11 آبان 1399 زمان : 15:40

دلم یک‌ریز بال‌بال می‌زنه برای نوشتن، اما ماهیچه‌های روحم مثل شونه‌هام گرفته. تازگی‌ها حتی سرعت غذا خوردنم هم اون‌قدر زیاد شده که زودتر از الف بشقابم رو خالی می‌کنم. در حالی که قبلاً تا من نصف غذام رو بخورم، الف یه چرتی هم زده بود! نمی‌دونم قراره کجا برم؟ به چی برسم؟ چی‌کار کنم؟ که این‌قدر عجله دارم. اما یه هولی توی دلمه. هول کارهای عقب مونده، هولِ راه‌های نرفته. هیچ خبری هم نیستا. زندگی در جریانه، اما اعصاب نه! حتی من و الف هم که اسطوره‌های درون‌گرایی و خانه‌نشینی و خانه‌دوستی بودیم کم اُورده‌یم و ندیدن آدم‌ها و دیدنشون با رعایت فاصله‌ی اجتماعی کلافه‌مون کرده. نمی‌دونم روی این کُره‌ی خاکی چندین نفر روحیه‌شون رو باختن؟ چند نفر به خاطر حال خراب خودکشی کردن؟ چند نفر از شریک عاطفی‌شون جدا شدن؟ چند نفر عزیزشون رو از دست دادن؟ چند نفر از شدت کلافگی سر تو دیوار کوبیدن؟ چند نفر شب‌ها گرسنه خوابیدن (و می‌خوابن ...؟) تازه توی سوئد با کوویدِ نوزده مثل یه اتفاق نسبتاً معمولی برخورد کردن و خبری از قرنطینه و تعطیلی شهر نبود. به گمونم دولت نگرانِ تبعات روحی و روانیِ قرنطینه بود. قرنطینه زندگی رو برای خیلی‌ها جهنم می‌کرد. این شد که ترجیح دادن سخت نگیرن. فکر کنم برای گروه‌های حساس خیلی سخت شد، و اولش توی رسانه‌ها خیلی بازخورد منفی گرفتن، اما با همون لبخندها و خونسردی همیشگی گفتن این بهترین راهه. حالا می‌بینم که خیلی‌ها از این سیاست شُل و وِل راضی‌ان. البته سوئد فقط ده میلیون جمعیت داره و شل گرفتن برای این تراکمِ جمعیتِ کم، کار راحت‌تریه.

راونج مرکز سرب ایران

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی